نیکانیکا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

گل همیشه بهارم

نقاشی

جزء جدا نشدنی سرگرمی های هر روزت نقاشی هست . چهره انسان و خورشید همیشه و همیشه در نقاشی هات دیده میشه . خورشیدی با پرتوی نورانی که بیشتر مواقع تمام صفحه رو پر میکنه ( نشان از پدر و ارتباط خوب کودک با اون ، و نشان محیط خونه که ازش راضی هست ) . قبلاً انسان نقاشی هات همیشه دست و پا و صورت و چشم و دماغ و دهن و گوش داشت جالب برام بود که همیشه پیشانی رو هم نشون میدادی با کشیدن خط . الان دیگه عالیه نقاشیت وقتی دهن رو دیکه یک خط نمیکشی و کاملاً دو تیکه لب کشیده میشه و همیشه هم خندان . الان دیگه مو ، برای آقایون ریش ، برای چشم مردمک ( یه دایره کوچکتر توی چشم ) ( توی شک افتادم اسمش رو درست گفتم یا نه ) ، برای مو گل سر ( چیزی که خودت هیچ وقت ر...
13 آذر 1393

حریم خصوصی

راستش دلم برای حریم خصوصیم تنگ شده . باید فکری کرد و چاره یی اندیشید . دقیقاً از زمانی که به دنیا اومدی یه جورایی در همه ی احوالاتمان دخیل شدی . مادر بودم و پدر بودن سر جای خودش ، رسیدگی به بچه سر جای خودش ، بهتره بگم در حد اعلا اما دیگر زمانی را باید به خود اختصاص داد . بله کوچکی آنقدر کوچک که درک نمیکنی نباید حداقل شبها بدون اجازه وارد اتاق پدر و مادر شد . میدانم و کاملاً درکت میکنم . تمام ترس ها و دستپاچگی ها فدای تو . ( و خدا رو شکر آنقدر عاقلی که وقتی برات توضیح میدم و دلیل های بچگونه میارم که وقتی نیمه شبها بیدار شدی فقط مامان و بابا صدا کن تا ما بیایم پیشت گوش میکنی ) دلم تنگ شده برای مطالعه ، دلم تنگ شده ...
6 آذر 1393

بازم عزیز دلی والا

نیکا : مامان چرا بابا از اون کفش ها که جلوش کنترل داره نمیخره ! من : کنترل ؟!؟! نیکا : از اون کفشا که جلوش مثل کنترل درازه دیگههه من : بعد کلی خنده ، بابا از اون کفشا خوشش نمیاد نیکا تا مدتها به کفشای آقایون نگاه میکرد تا کفش کنترلی پیدا کنه من : خوب حالا تو پای کی دیدی از این کفشا ؟ نیکا : " عزیز دلی والا "  از این کفشا داشت .   با نیکا مشغول شناسایی جهات بودیم . با مفهوم جلو و پشت و راست و چپ و ... مدتهاست آشناست بهش گفتم رو به رو یعنی همون جلو و بهش گفتم رو به روت چی میبینی ؟ همین طور کنار و پهلو ... تا رسیدم به پشت سر گفتم خوب پشت ساختمونمون کجاست ؟ با دست نشون داد . گفتم بیا ا...
5 آذر 1393

عزیز دلی والا

به یقین میدانم هیچگاه نویسنده و خواننده و تمامی دست اندر کاران این ویدیو کلیپ نمی دانستند روزی دل دخترکی را این چنین اسیر خود میکنند . روزها و ماهاست " عزیز دلی والا " نقش دوست خیالی دخترکمان را ایفا میکند . ابتدا یکی از دوستانش بود بعد به یکی از بچه هایش پیوست و در آخر بهتر دید نقش شوهر !!! دخترمان را بازی کند . و چقدر این دخترمان با حیاست نقش " عزیز دلی والا "  همان " شوهرش " را در همه حال آهسته با تبسم همراه با خجالت به ما اعلام میدارد . دیگر ما عادت کردیم به دوستان خیالیش با اسم ها و نقش های عجیب و غریب .  یک روز " فاطمه گل " همان فاطما گل که اسمش را از ما شنیده ، دخترش...
5 آذر 1393

طلسم مشکلات شکست

میگن بچه ها از بچه ها بهتر یاد می گیرن درسته . والا مسواک کردنت جز اون سری کارا بود که خیلی دوست نداشتی البته بهتره بگم اصلا دوست نداشتی منم هیچ اصراری نداشتم چون هر بار با هر ترفند و حقه و بازی وارد میشدم جواب نمی داد تا اینکه چند وقت پیش که داشتی با شروین بازی میکردی ( این رو بگم که شما اون روز انگار گلو درد داشتی همش بوی مریضی و گلو درد میداد دهنت ) یه چیزای راجب به مسواک و مسواک کردن شنیدم ازتون اما خیلی کنجکاو نشدم موضوع چیه . شب که اومدیم خونه بهم گفتی مامان امروز شروین بهم گفت دهنت بو میده مگه مسواک نمی کنی ؟! منم بهش گفتم که من مسواک میکنم . اول از هر چیزی تعجب کردم از یه پسر بچه ی حدود چهار ساله که اینقدر عاقل و با دقته ( به مامانش...
24 آبان 1393

چه کنم من

گاهی خیلی دلواپس میشم از کارات نیکا . خدای من یعنی رفتار من طوری بوده که تو اینقدر حساس شدی . نگرانیت از چیه عزیزم ؟! بچه ی کوچولویی مثل تو چرا باید همش به من تذکر بده مامان وسایل رو از توی ماشین برداشتی ؟   مامان ، مراقب باش دستت رو نبری ؟   خاله ، مامانم میاااد !  و هزاران دلنگرانی دیگه . منی که همش سعی کردم آزادت بذارم هیچ وقت موقعی که داری حتی از جای خطرناک بالا میری نترسونمت و خودم میام کنارت مراقبت میشم نیوفتی  وااای خدای من یعنی من این دلنگرانی ها رو بهت انتقال دادم . منی که در این حدود سه سال همش سعی کردم از تذکرات بی جا پرهیز کنم !!! نیکای من چقدر تو حساسی !!!  چرا باید یه گوسفند کارتونی اینقدر تو...
23 آبان 1393

سوالات فلسفی

راستش یه سری سوالات هست که همیشه برای جواب دادن به اونها دست و پام رو گم میکنم . دیگه کم کم باید رفت سراغ فلسفه و سوال و جواب های مربوط به این مقوله . قبلا هم از این سوالات پرسیده بودی اما جوابشون خیلی مشکل نبود یه جورایی سرهمش کرده بودم مثلاً با دیدن فیلم عروسی مامان و بابا میپرسیدی من کجا بودم ؟ چطوری اومدم بعداً ؟! و ... (مثل خیلی از بچه ها که این سوال رو میپرسن و جواب مامانایی مثل من اینکه توی شکمم بودی ) دیشب ساعت 11 از خواب بیدار شدی البته با صدای طبل و سنج و ... پرسیدی صدای چیه ؟ منم از پنجره هیات رو نشونت دادم تعجب کردی از این همه آدم . برات توضیح دادم دارن عذاداری میکنن ( البته قبلا در این مورد باهم صحبت کرده بو...
11 آبان 1393

خود خود خودم

این خودم خودما نمیشه که همش به نفع تو باشه نیکا جون منم از فرصت استفاده کردم موقع خواب : خودت بخواب ، تو اتاق خودت بخواب ، خودت برام قصه بگو توالت رفتن : خودت شلوارت رو در بیار ، خودت در توالت رو باز کن ( دستت نمیرسه خودت فکر کن چجوری باز کنی ) ، خودت بشور ( اما اینجای ماجرا دردسر میشه برای من اما بازم راضیم ) این خودت ها باور کن خیلی وقتا کارام رو هم بیشتر میکنه اما یه جاهایی هم به نفع من تموم میشه از این قبیل خودت و خودم زیاد بین من و تو این روزها اتفاق می یوفته " دختر مستقل من " این شعار این روزهای ما و اینکه ابوبابی و بقیه هم بدجوری درگیر این داستانهای استقلال تو هستن بماند برای روزی که وقت برای نوشت...
22 مهر 1393

بازی از نوعی دیگر

این روزها بدجوری درگیر بازی هستی اما از نوعی که خیلی نمی پسندم اما بنا به علاقه شدید خودت به بازی با گوشی باباجون من هم تسلیم خواسته ی تو میشم اما با محدود کردن زمان برای این کار چشم از خواب باز میکنی میگی مامان اجازه میدی " پو " بازی کنم و الحق که خیلی هم خوب از پسش بر میای  
22 مهر 1393