نیکانیکا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

گل همیشه بهارم

شیرین زبون من

من : نیکاااااا بیا این اسباب بازی هات رو جمع کن ریختی اینجا رفتی ! تو : نه جمع نمیکنم خودت جمع کن  خلاصه با چند بار اصرار من نیومدی ، منم ناگزیر شدم خودم جمعشون کنم اومدی پیشم گفتی : مااامااان تو همیشه مهربونی شب موقع خواب مراسم قبل از خواب اجرا میشه اما شما همچنان بیداری . نارضایتیم رو از شیطونی های اون وقت شبت با اخم کردن و خودم رو به خواب زدن نشون میدم . اومدی بغلم کردی گفتی : مگه من دخترت نیستم ؟! گفتم چرا هستی . گفتی مگه تو مامان من نیستی ؟!  گفتم چرا هستم . ( چون همچنان اخم رو صورتم بود ادامه دادی ) مگه بابا حامد بابای من نیست ؟! در حالی که خندم رو قورت میدادم گفتم خوب هست . گفتی مگه عمه زهرا عمه ی من نیست ...
14 ارديبهشت 1393

آقای رفتگر ناراحت میشه

اینکه همیشه ما شبا آشغال ها رو می بریم دم در بعدش چی میشه !؟ ، سطل آشغال های توی خیابون ، آشغال هایی که کنار خیابون ریخته ( مخصوصاٌ پوست شکلات ها ) خیلی وقت ها مورد بحث من و تو بوده . منم در بین صحبت ها سعی کردم بهت بفهمونم که نباید آشغال توی خیابون ریخت و ... یادمه وقتی بهت گفتم پوست شکلاتت رو توی خیابون نریز آقای رفتگر ناراحت میشه خیلی به فکر فرو رفتی . تا اینکه امروز وقتی سوار ماشین بودیم من سعی داشتم از لای شیشه نیمه باز ماشین پوست شکلاتت رو که خورده بودی و یه چند دقیقه توی مشتم مونده بود رو بندازم بیرون گفتی " مامان آقای رفتگر ناراحت میشه هااااا "  تازه متوجه کار اشتباهم شده بودم . وااااااااای چقدر بد میشه یه بچه...
10 ارديبهشت 1393

هدیه روز مادر

سلام . برات خیلی زوده که روز مادر رو درک کنی اما با توضیحاتی که من برات در این چند روزه دادم با اون درک بچه گونت یه چیزای دستت اومده . تلویزیون داشت در مورد حضرت فاطمه حرف میزد . منم با صدای بلند گفتم " یا زهرا کمکم کن تا مادر خوبی باشم " با تعجب نگاه کردی و گفتی " مامان به کی کمک کنه ؟ گفتم به من . گفتی به منم کمک کنه ؟ گفتم بله عزیزم به تو هم کمک کنه که دختر خوبی باشی ؟ یه چند ثانیه بدون حرف موندی دوباره گفتی " مامان همون خاله زهرا " راستش خیلی خندم گرفته بود اما بهت نخندیدم گفتم نه اما اسمش شبیه خاله زهراست . مثل همیشه اسم باباش رو هم پرسیدی اسم مامانش هم همین طور . ( کلاً با یکی که آشنا میشی یا در موردش صحبت میشه اسم پدر و مادرش و خواهر...
1 ارديبهشت 1393

سال 93

امسال بر خلاف سالهای قبل لحظه سال تحویل خونه ی خودمون بودیم . سفره هفت سین رو با کمک تو آماده کردیم . همه چیز برات تازگی داشت . سمنو ، سماغ ، سنجد ، سنبل ، سبزه . از هفت سین فقط با سیب و سیر آشنا بودی . از لحظه یی که عزیزجون گندم رو برای جوانه زدن آماده میکرد تو هم با یه عالمه سوال در کنارش بودی ، عید رو و نو شدن رو حس کردیم . بابایی هم در کنارمون بود ( بر خلاف سال گذشته که سال تحویل در کنار حرم امام حسین بود ) . دختر گلم سال جدید ما با قدمهای قشنگت به داخل خونه آغاز شد . برات کلی خوبی و شادی و سلامتی آرزو کردم . تا الان که هشتمین روز از سال جدید است کلی عید دیدنی رفتیم و خوش گذشته . امیدوارم سال جدید سالی باشه پر از موفقیت و پیروزی و سلامت...
8 فروردين 1393

چهارشنبه سوری

سلام مامانی راستش مدتیه وقت نکردم برات بنویسم . الان که دارم خاطراتم رو در این مدت مرور میکنم یادم میاد روز چهارشنبه آخر سال با اینکه زیاد دل خوشی از این مراسم ندارم تصمیم گرفتم یه جورایی آتیش بازی کنیم البته بدون خطر . من و تو و عمه فشفشه بازی کردیم . از راه دور به فشفشه یی که توی دست عمه بود و باهاش میدویید نگاه میکردی و میخندیدی . از اینکه چرا آتیش بازی بقیه توی خیابونا صدا داره اما مال ما توی حیاط خونه صدا نداره تعجب کرده بودی .( اون موقع که ما بچه بودیم از روی آتیش میپریدیم اما الان دیگه بچه ها انگار به این چیزا راضی نیستن و کارای خطرناک رو بیشتر دوست دارن ) . عمو محمدرضا هم یه فشفشه بی خطر برات خریده بود وقتی روشنش کرد خیلی قشنگ ...
8 فروردين 1393

این روزها

سلام دخترکم . در کنارم هستی و با بودنت جان میگیرم .  دور از پدر روزهایمان به کندی میگذرد اما وجود دخترکی شیرین و دوست داشتنی که بسیار به دخترک رویاهایم شبیه است از تلخی این روزهای من کاسته . دخترکی که دیگر حتی مادر دوست خیالیش هم اسم دارد ، عروسکهایش از او غذا می خواهند ، باران خیالی او بر سرمان میبارد و او با عجله چترش را باز کرده و صدایم میکند تا همراه او زیر چتر بروم تا خیس نشوم  ، عروسکش از اینکه همراهمان به گردش نیامده ناراحت است و او دلداریش میدهد ، تلفنش دائم زنگ میزند و او مدام در حال حرف زدن است ، دخترکی که شعرهایش را با جایگزین کردن کلمات جدید و اشیای دور و برش تغییر میدهد و آنقدر از این کارش لذت میبرد که غرق خنده میشود ...
15 اسفند 1392

عکس در دو سالگی

از بچگی زیاد از عکاسی و عکس گرفتن خوشت نمی یومد نتیجه کلی تلاش برای عکس در ابتدایی 2 سالگیت این شد         ...
6 اسفند 1392