روز شمار
ابتدا گویمت : بسیار دوستت دارم عزیزم
سلام دخترکم ، نفسکم . این مدت دیر به دیر به وبلاگت سر میزنم یکم درگیر زندگیم . آخه در این مرخصی که بابا اومده تصمیم گرفته دیگه به ماموریت نره و یکم اوضاع شغلیش بهم ریخته . البته برای تو خیلی بد نشد چون دل سیر بابا رو میبینی و باهاش بازی میکنی . همش هم ازش تقاضای بستی ( بستنی ) میکنی که وقتی میره بیرون برات بخره .
توی حرف زدن خیلی پیشرفت کردی حدوداً بیشتر کلماتی که در روز میشنوی و ما بهت میگیم رو تکرار میکنی ( دست و پا شکسته ولی منظور خودت رو میرسونی ) .
واسه مهمونی که مامان عمو محمد رضا واسه خاله زهرا داده بود راستین اینها هم شرکت داشتن. خیلی بامزه اسمش رو صدا میکردی ( داستین ) . خیلی هم با هم بازی کردین و این بار دیگه از کنارش بودن ناراضی نبودی . خدا رو شکر
از وقتی بابا برات یه جوجه اردک خریده بیش از پیش عاشق حیوانات خونگی مثل مرغ و جوجه و ... شدی تا جایی که دیدن اردک عروسکیت که اونم بابا جون برات هدیه خریده خیلی خوشحالت میکنه و تقریباً همه جا باهاته حتی موقع بیرون رفتن و به گفته خودت ( دد ) .
دیروز بابا برات استخرت رو ( شروین بهت قرض داده ) پر آب کرد و تو و اردک عروسکیت کلی آب بازی کردین و با گریه بعد از یک ساعت بیرونت آوردیم.
این مدت ها به خوبی بعضی از فعل ها و حتی جملات رو به زبون میاری : بابا رفت ، عمو خوابیده ، خاله بیا ، بازم بده ، و ...
ماشاالله به تو . تو تمام آرزوی مامان هستی و من با تو بسیار به خوشبختی میرسم . مطمئنم