نیکانیکا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

گل همیشه بهارم

لحظات میگذرد و من اما ...

1393/6/23 19:47
نویسنده : مامان
274 بازدید
اشتراک گذاری

اول خواستم بگم روزها میگذره اما اونقدر روزهات طلایی هستن که بهتر بگم لحظات میگذرند

میگن کسی که برای انجام کاری هی بگه از فردا از هفته ی بعد و ... خیلی نمیشه به حرفاش و تصمیماتش اعتماد کرد چون کسی که بخواد کاری رو بکنه میگه از الان

فکرهای زیادی توی سرمه برات اما به زمان نیاز دارم
 

بگم از احوالات این روزها :

یه مدتیه خیلی علاقه مندی بدونی حیوانات هر کدوم چه جوری از خودشون دفاع میکنن . مامان اگه ما گربه ، مار ، ببر و ... رو اذیت کنیم اونا چطوری از خودشون دفاع میکنن ؟  منم با این مغز کوچیکم یه چیزای رو بهت میگم مثلاً وقتی از روی عکس میپرسی منم بنا به عکس اگه مثلاً دم بزرگ دارن یا سر گنده و ... میگم با دمش میزنه توی سرمون یا با سرش میره توی شکممون . ( باور کن فقط خیلی سختا رو این طوری جواب میدم خندونک بقیه رو درست میگم )

یه مسئله یی که من با تو دارم که آخرش هم نفهمیدم کارم درسته یا غلط اینکه :

مثلاً وقتی کاربرد تفنگ رو میپرسی من گیج میشم چی بگم دوست ندارم بگم باهاش پرنده ها رو شکار میکنن یا آدما ...  مثلاً میگم وقتی شیره بخواد خرگوشه رو اذیت کنه ( بگم بخوره خیلی ناراحت میشی ) آقای شکارچی با تفگ میره تا شیره تفنگ رو ببینه و بترسه بره . ( باور کن بجز این بگم تا مدتها می یای میگی چرا شیره میخواست خرگوشه رو بخوره ؟! ) این کارای من خیلی من رو توی دردسر میندازه چون هی باید همه چیز رو توجیه کنم این رو که توی قسمتی از کتابت نوشته بابا تفنگ داره و به جنگ میره یا وقتی شکل هفت تیر رو توی دایره المعارفت میبینی . ( با خودم هزاران بار گفتم آخه این انتشارات معروف و معتبر دیگه چرا ؟!! ) البته گاهی به درست بودن کارام شک میکنم اما اعتقاد دارم نباید فعلاً این بدی ها رو درک کنی

دیگه اینکه : این روزها سخت در حال ایراد گرفتن از کتاب ها هستی گاهی از دید یک کودک دو و نیم ساله و گاهی شاید بهتر از من مادر سی ساله . مشغول خوندن کتابیم میرسیم به قسمتی از کتاب که فیل دریای رو بنفش کشیده اصرار داری که باید بنفش نباشه و خاکستری باشه چون فیل بنفش نیست . یا اسب آبی رو پس چرا آبی نکشیدن ؟ مامان جان منظور از اسب آبی رنگش نیست و ... اما به خرجت نمیره که نمیره

میرسیم به قستی از شعر کتابی دیگه که آقای خیاط رو خندون معرفی کرده ( باور کن هرچی فکر کردم متن شعرش یادم نیومد ) اما در عکس اصلاً آقای خیاط خندون نیست ( خود من این همه این قسمت رو برات خوندم به این نکته توجه نکرده بودم ) اعتراض داری که پس چرا توی عکس نخندیده !!!!  ( باز هم از انتشارات معروفی مثل کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ) . و ایراداتی از این دست که به راستی بعضی هاشون درستن .

بهترین قسمت این روزها :

صبح ها : صبح بخیر مامان جون صبح بخیر بابا جون

شب ها : تا شبخیر به همه نگی نمیری توی اتاق

خاله و شوهر خاله توی اتاق بودن در هم بسته بود در زدی گفتی : خاله اجازست بیام تو ؟ ( برای این کارت جایزه هم گرفتی )

بعد خوردن غذا : دست شما درد نکنه ( بعضی مواقع که یادت میره با شنیدن تشکر بابا بدو بدو میای میگی دست شما درد نکنه غذا درست کردی )

خداحافظی یادت نمیره اما سلام ده تا در میون یادت میاد دلخور

برای انجام خیلی از کارها اول اجازه میگیری

و ...

 

آها راستی یه چیزی :

چرا همش دوست داری پا برهنه راه بری ؟ 80 درصد راه رفتنت با پای برهنه هست اون بیست درصدم با اصرار من کفش پات میکنی اونم فقط توی خیابون . توی پارک و توی حیاط خونه دوست نداری کفش بپوشی  متفکر

 

الان دیگه از دید دیگه یی با دوستهای خیالیت که روز به روز بر تعداد اونا و فک و فامیلهاشون ( شوهر خاله و عمو ... )  اضافه میشه برخورد میکنی  . قبلاً بیشتر در موردشون حرف میزدی اما الان بیشتر باهاشون حرف میزنی

 

و اما آخر ماجرا :

همچنان در خوردن شیر باید متوسل به بازی و شعر و داستان بشم باور کن گاهی از این کارت اعصبانی میشم میگم : به جهنم که نمیخوری خندونک   اما بازم سراغت میام با بازی موش و گربه که تو موش هستی و من گربه وقتی من خوابیدم شیر توی لیوان رو که گذاشتم بعد بیدار شدنم بخورم رو میخوری منم بعد بیدار شدنم باید دنبالت کنم تا بگیرمت غمگین

 

پسندها (3)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

زهرا
23 شهریور 93 22:39
سلام دوست خوبم با این چیز هایی که تو تعریف کردی مطمئن شدم که بعد از اومدن نی نی وقتی واسه خوشگل کردن نمی مونه اگه یه مامان کارمند باشه باید خیلی بیشتر زحمت بکشه خدا رو شکر که هنوز کار پیدا نکردم خدا دختر گلتم واست حفظ کنه سلام زهرا جون من که این طور بودم راستش الانم همین طورم همش وقت کم میارم واسه خودم . البته خیلی نه اما یکم تنبلم
شهرزاد
26 شهریور 93 0:24
ای نیکای شیطون بلا راستش در مورد تفنگ در حال حاضر آریابد فقط نوع آبی اون و داشته و فکر میکنه کلا برای همین منظوره.. اما همیشه به این فکر میکنم که اگه کمی بزرگتر بشه باید چه رفتاری توو این زمینه داشته باشم و گاهی به این نتیجه میرسم که از یه سنی که خیلی هم دور نیست باید حقیقت رو بر ملا کرد البته منظورم از برملا کردن این نیست که مجاز به بازی با این وسیله بشن ,صرفا فقط دونستن حقیقته چون اگه راستش رو نگیم و از جای دیگه متوجه شن ما به عنوان الگو میشیم یه فرد دروغگو... بله شهرزاد جون منم موافقم باید حقیقت رو گفت امااحساس میکنم برای سن دختر من هنوز زوده چون نیکا خیلی زود دلگیر میشه از این موضوع ها . سر کارتون دیدنش هم من تا حدی در گیرم مثلاً وقتی گرگه گوسفنده رو دنبال میکنه کلی ناراحت میشه تحمل نداره تا آخر ماجرا رو ببینه که شاید گوسفنده فرار کنه و ...
مامان یاسی
19 مهر 93 23:02
واقعا بعضی کتابها مشکل دارن. انتخاب کتاب خوب خیلی مشکله. ممنونم که به وبلاگ ما سرزدید و ممنونم از نظرتون