سوالات فلسفی
راستش یه سری سوالات هست که همیشه برای جواب دادن به اونها دست و پام رو گم میکنم . دیگه کم کم باید رفت سراغ فلسفه و سوال و جواب های مربوط به این مقوله .
قبلا هم از این سوالات پرسیده بودی اما جوابشون خیلی مشکل نبود یه جورایی سرهمش کرده بودم
مثلاً با دیدن فیلم عروسی مامان و بابا میپرسیدی من کجا بودم ؟ چطوری اومدم بعداً ؟! و ... (مثل خیلی از بچه ها که این سوال رو میپرسن و جواب مامانایی مثل من اینکه توی شکمم بودی )
دیشب ساعت 11 از خواب بیدار شدی البته با صدای طبل و سنج و ... پرسیدی صدای چیه ؟ منم از پنجره هیات رو نشونت دادم تعجب کردی از این همه آدم . برات توضیح دادم دارن عذاداری میکنن ( البته قبلا در این مورد باهم صحبت کرده بودیم )
پرسیدی مامان امام حسین چه رنگی بود ؟ رفتم ازت بپرسم خودت چه فکری میکنی ؟ دیدم سوال بی ربطی میشه . گفتم : سبز . پرسیدی دشمنش یزید چه رنگی بود ؟ ای بابا دیگه باید چی گفت . گفتم : قرمز
گفتی مامان امام حسین ظرف هم می شست ؟ خندیدم گفتم چرا فکر میکنی باید ظرف میشست ؟!! گفت آخه مگه تو نمیگی آدم خوبی بود ، خوب آدما ظرف میشورن دیگه !!! دیگه متوجه شدم اثرات خوابه
بعد چند لحظه پرسیدی مامان خدا این آدما رو میبینه ؟ گفتم بله دخترم خدا همش حواسش به ما آدما هست که چکار میکنیم و ... گفت شبااااااا هم میبینه گفتم بله عزیزم گفتی مگه خدا گالاگو هست که شبا توی تاریکی هم میبینه ؟؟ ( گالاگو موجوداتی هستن که چشماشون برای دیدن به نور نیاز ندارن و توی تاریکی میبینن ) فقط خندیدم گفتم نه عزیزم . راستش میترسیدم با جوابای من سوالاتت بیشتر بشه . اما تو دست بردار نبودی . مامان خدا کجاست ؟ ما آدما رو از چی ساخته ؟
من میدونستم بچه ها روزی با این سوالات رو به رو میشن اما نمیدونستم سنش از الان شروع میشه . بهت گفتم مامان بعداً برات کامل توضیح میدم الان بخواب تا بعداً .
سوالاتی از این دست که :
چرا پس من پیر نمیشم ؟
من قبلاً هم که کوچیک بودم دختر بودم ؟
قبلاً پرسیده شده بود اما من خیلی جدی نمیگرفتم اما دیگه مطمئن شدم باید در این زمینه اطلاعاتم رو زیاد کنم
آ