نیکانیکا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

گل همیشه بهارم

طلسم مشکلات شکست

1393/8/24 21:03
نویسنده : مامان
241 بازدید
اشتراک گذاری

میگن بچه ها از بچه ها بهتر یاد می گیرن درسته . والا مسواک کردنت جز اون سری کارا بود که خیلی دوست نداشتی البته بهتره بگم اصلا دوست نداشتی منم هیچ اصراری نداشتم چون هر بار با هر ترفند و حقه و بازی وارد میشدم جواب نمی داد تا اینکه چند وقت پیش که داشتی با شروین بازی میکردی ( این رو بگم که شما اون روز انگار گلو درد داشتی همش بوی مریضی و گلو درد میداد دهنت ) یه چیزای راجب به مسواک و مسواک کردن شنیدم ازتون اما خیلی کنجکاو نشدم موضوع چیه . شب که اومدیم خونه بهم گفتی مامان امروز شروین بهم گفت دهنت بو میده مگه مسواک نمی کنی ؟! منم بهش گفتم که من مسواک میکنم . اول از هر چیزی تعجب کردم از یه پسر بچه ی حدود چهار ساله که اینقدر عاقل و با دقته ( به مامانش هم گفتم ) بعد هم با تو راجب به این موضوع صحبت کردیم . انگار این حرف شروین خیلی موثر واقع شده بود بهم گفتی فردا برام یه خمیر دندون سیبی بخر می خوام مسواک کنم ( توت فرنگی ، موزی ، پرتقالیت هنوز دست نخورده باقی مونده بودن آرام ) . خمیر دندون سیبی هم عمو محمدرضا برات خرید از اون روز تا حالا که شاید حدود 10 روز بگذره شما هر شب مسواک کردی . گاهی بازم زیر بار نمیری منم یکم بازی و قصه چاشنی کار میکنم که باکتری الان توی دهنت داره میخنده و خوشحاله که نیکا امشب مسواک نمیکنه تو هم مسواک میکنی در آخر کار باکتری از توی دهنت میوفته بیرون و سرش درد میگیره . قسمت آخرش رو خیلی دوست داری . خوب خدا رو شکر .

مشکل بعدی شیر خوردنت بود . باور کن غصه ها خوردم کارها کردم شیرها خریدم اما شیر خوردنت شاید فقط در حد نصف استکان بود . بدت نمی یومد اما شاید در طول هفته دو بار رضایت میدادی شیر بخوری و این برای من که حاضرم بجای آب هم شیر بخورم خیلی سخت بود . وقتی توی شکمم بودی من روزی یک لیتر شیر میخوردم حالا بماند چند کاسه ماست و چقدر دوغ میخوردم اما شما ماست که در هفته شاید یک کاسه میخوردی شیر هم که دیگه شده بود یه مشکل بزرگ برامون . هر زمانی تصمیم میگرفتم برات از بیرون چیزی بخرم شیر هم جز خوراکی ها بود همیشه به بابا میگفتم داری میای شیر بخر تا نیکا بدونه شیر جز غذای اصلی خانواده دونسته میشه . تا حالا داستان های زیادی تعریف شده اما تازگی داستان جدیدی به ذهن مبارک بنده رسیده به این قرار : بزرگ شدی و قد بلند من و بابا و بقیه قدمون بهت نمیرسه بوست کنیم و زیر پامون چارپایه میذاریم تا بوست کنیم . توی مهد کودک که در آینده خواهی رفت هرچقدر بدو بدو میکنی خسته نمیشی و بیوفتی خیلی آسیب نمی بینی چون استخونات قوی شدن از بس شیر خوردی . بعد شیر خوردنت هم حتما لیوانت رو به بابا نشون میدی تا تعجب کنه تعجب کم رو هم قبول نداری باید خیلی تعجب کنه و بازی در بیاره که اینم در نوع خودش یه بازی میشه براتون . تمام این کارا با غصه و بازی و طنز هست اما خوشحالم چون کم کم داره برات جا میوفته که هر روز باید شیر خورد .

مشکلات بعدی : دوست نداری هیچی به موهات ببندی نه گل سر و نه کش مو ... و بعدی اینکه مخالف هر نوع لباس کاموایی هستی چه کلاه چه بلوز و شلوار و ...  . اینا شاید در نگاه اول خیلی مشکل نباشن اما باور کن هوای سرد شما کلاه نمی ذاری شلوار گرم نمیپوشی تازه به کابشن رضایت میدی اونم با کج خلقی موهات هم همیشه توی چشاته همش هم ژولی پولی چشمک البته خود من عاشق تاب موهاتم  .

امید به روزی دارم که این ها هم برطرف بشه نفس من بوس بوس

 یه آرزو : خدایا دخترم رو در پناه خودت بگیر تا همیشه در همه جای زندگیش مشکلاتش اینقدر شیرین و کوچیک باشه .  آمین

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

بهزاد
24 آبان 93 22:01
سلام دوس داری بازدید وبلاگت زیاد شه؟ اگه دوس داری حتما یه سری به سایت زیر بزن www.tbrank.ir دیدنش ضرر نداره اگه دیدیش ضرر داشت بیا منو بکش.خخ ولی اگه خوشت اومد برا اومدن امام زمان یه صلوات بفرست