حریم خصوصی
راستش دلم برای حریم خصوصیم تنگ شده . باید فکری کرد و چاره یی اندیشید .
دقیقاً از زمانی که به دنیا اومدی یه جورایی در همه ی احوالاتمان دخیل شدی .
مادر بودم و پدر بودن سر جای خودش ، رسیدگی به بچه سر جای خودش ، بهتره بگم در حد اعلا
اما دیگر زمانی را باید به خود اختصاص داد .
بله کوچکی آنقدر کوچک که درک نمیکنی نباید حداقل شبها بدون اجازه وارد اتاق پدر و مادر شد . میدانم و کاملاً درکت میکنم . تمام ترس ها و دستپاچگی ها فدای تو . ( و خدا رو شکر آنقدر عاقلی که وقتی برات توضیح میدم و دلیل های بچگونه میارم که وقتی نیمه شبها بیدار شدی فقط مامان و بابا صدا کن تا ما بیایم پیشت گوش میکنی )
دلم تنگ شده برای مطالعه ، دلم تنگ شده برای یک بیرون رفتن با شوهر ، خواهر ، مادر ( فقط تا سر کوچه نه بیشتر ) .
خدا رو شکر تنها بازی کردن را خوب بلدی و این تایمی که برای بچه های هم سن و سال تو در نظر گرفتن برای تنها بازی کردن برای تو خیلی بیشتر هست اما بالاخره من را باید در اطرافت ببینی ، در حد اتاق دیگر را هم قبول نداری
دیگر زمان آن رسیده بدانی مطالعه ی مادر فقط در حد کتابهای داستان تو نیست .
شاید دیگر زمان مهد رفتن تو رسیده . باید فکری کرد شاید باید به یکی از این مهدهای اطراف مان رضایت داد هرچند مهد مناسبی طبق نظر من نیستند .
شاید زمان این رسیده که برنامه ریزی رو بیاموزی . در روز یک ساعت برای مطالعه من باشد ، زمانی هم به بازی با تو و ... ( تا الان همه ی زمان من مال تو بوده باور کن )
این برنامه ها هم برای تو خوب است هم برای من