انتظار
بالاخره اومدن بابا جون نزدیک شد . فردا پرواز داره و میاد پیش ما . درست که ما همش از طریق اینترنت می بینیمش اما مامان دلم واسه در کنارش بودن لک زده و مطمئنم تو هم دلت براش تنگ شده . شاید کوچیک هستی و خیلی نبودش رو درک نمیکنی اما هر وقتی میایم اینجا و تو کامپیوتر عمه رو می بینی میگی " بابا " و هر وقت حرف میزنیم باهاش کلی ذوق میکنی . نیکایی تو همش دیشب توی خواب بابا رو صدا میکردی ( میدونم بهش بگم کلی ذوق میکنه ) نمی دونم خواب بابا حامد رو میدیدی یا اینکه بابا بزرگ هات رو منظورت بود آخه تو به اونها هم بابا میگی . خلاصه با صدای تو دیشب از خواب بیدار شدم و کلی نازت کردم دخترم .
این مدت ها همش اصرار داری آب بازی کنی دیروز که بردمت حموم رنگ و قلمو برات آوردم تا یکم مثلاً رو در و دیوار حموم نقاشی کنی . راستی فعل خوابیده هم به واژگانت اضافه شده . و جمله بابا خوابیده هم تکرار میکنی . الان هم که دارم برات مینویسم تو خوابی و قبل از خواب هم چون عمت خواب بود چند بار جمله " عمه خوابیده" رو تکرار کردی و بعد خوابیدی .
مطمئنم بابا بیاد در کنارش خاطرات خوبی خواهیم داشت مامان بازم برات مینویسم دوستت دارم نفسم