دخترک مامانی من
سلام عزیزم . این روزا خیلی بهم وابستگی نشون میدی البته همیشه مامانی بودی ولی یه مدتیه مامان نمی تونم از پیشت جم بخورم . داری بازی میکنی میگی ، مامان . از خواب بیدار میشی میگی ، مامان و ...
یه موقع های اعصابم خورد میشه و سرت داد میکشم اما خیلی زود ازت معذرت میخوام آخه با خودم فکر میکنم چون بابا جون ماموریته و دیر به دیر میاد تو هم به من وابسته شدی اشکالی نداره باید جور بابا جون رو هم بکشم
در برخورد با افراد غریبه یکم خجالتی میشی . این اقتضای سنته اما گاهی با خودم فکر میکنم کجای کار اشتباه کردم نکنه روابط اجتمایی خوبی نداشته باشی اما به راستی هم گاهی با افرادی که تازه باهاشون آشنا شدی اونقدر راحتی که تعجب میکنم
الان هم که دارم برات مینویسم داری با بابابزرگ رضا بازی میکنی هر چند دقیقه یه بار هم مامان صدام میکنی ، بله ی من رو که میشنوی دوباره مشغول بازی میشی
فدات بشم که تو هم مثل من خیلی زود دلتنگ با هم بودنمون میشی