نیکانیکا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

گل همیشه بهارم

شکر پاره ی من

1393/5/25 21:10
نویسنده : مامان
258 بازدید
اشتراک گذاری

اصلاً نمی دونم اسم این رفتارت رو چی بذارم ؟!   حاضر جواب !  ( با بار منفی و گاهی مثبتی که این صفت داره )

دخترک دو سال و شش ماهه یی که نمیدونم بزرگ شده یا هنوز کوچیکه چون به میل خودش و هر زمانی که خودش صلاح بدونه فاصله ی این بزرگی و کوچکی رو طی میکنه . و البته من و پدر که عاشق هر دو نوعش هستیم

به پیشنهاد خودت قطعات خانه سازی جدیدت رو که خیلی هم ریزه کاری داره رو آوردیم و با هم مشغول درست کردنش شدیم ( مشارکت بنده باز هم بنا به صلاح دید شخص شما ) بعد چند دقیقه از اتمام بازی هوای بازی دیگه به سرت زد بهت گفتم : نیکا اول این قطعات رو جمع کن بذار سر جاش تا بازی بعدی رو بیارم . طبق معمول زیر بار نرفتی گفتم : دخترم ببین اینجا بهم ریخته کردی مرتب کن گفتی : من و تو با هم بهم ریختش کردیم پس تو هم بیا با من جمع کن تعجب

زیر بار مسواک زدن شبت نرفتی بابا اومد بهت گفت نیکا دهنت رو وا کن ببینم وقتی دهنت رو وا کردی گفت باکتری ها ی کوچولو رو ببیییین دارن توی دهنت راه میرن !     گفتی : مگه مورچه هستن که راه برن ؟!      گفت : نه باکتری ها شبیه کرمن      گفتی : مگه کرم پا داره که راه بره کرما مثل مارها پا ندارن میخزن . ( خلاصه اگه کاری نخوای بکنی واقعاً دیگه نمیشه کاری کرد )

یادم نیست دقیقاً چه کار کردی که بهت گفتم نیکا کارت اشتباه بود و من اعصبانیم از دستت . با یه حالت حق به جانبی گفتی : خوب من کوچیکم اشتباه می کنم دیگه !!

یه داستانی خونده بودیم راجب به بچه یی که اسباب بازی هاش رو جمع نکرده بود و شب سوسکه اومده بود لای اسباب بازی هاش منم هر وقت اسباب بازی هات رو جمع نمیکنی یادآوری میکنم اون داستان رو . نیکاااا اگه جمع نکنی شب سوسکه میره لای اینا و کثیف میشن هاااا . گفتی : الان روزه ، شب سوسکه میاد . تا شب جمعش میکنم . ( تلنگر خوبی بود برام )

مشغول خوردن بستنی بودی مادر بزرگم بنده خدا یکم با زبون بچه ها باهات حرف زد و گفت چرا بستی به من تعارف نکردی ؟  گفتی : آخه پیرا که بستنی بخورن مریض میشن ( وااای که چقدر خجالت زده شدم اون بنده خدا هم احساس کردم خجالت کشید . )

خانواده عمو قادری اومده بودن منزل ما . مشغول بحث بودیم در رابطه با اینکه بریم تلکابین سوار بشیم و ...  ( عمو قادری یکم که چه عرض کنم خیلی اضافه وزن داره ) میان بحث بودیم که با صدای عمو عموی تو همه ساکت شدن گفتی : عمو شما که نمیتونی سوار بشی ! آخه شما خیلی چاقی تلکابین کوچیکه جا نمیشی ! باور کن این جور موقع ها اصلاً نمیتونم بهت بگم این حرف رو نزن چون نه حرف کسی رو تکرار کردی و نه اشتباه میکنی فقط میتونم جلوی خندم رو بگیرمخندونک

 

 

 

 

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

زهرا
28 مرداد 93 13:39
از دست این دخملی شیطون وای که چقدر نازه بوس
شهرزاد
29 مرداد 93 13:34
ای نیکا ی بلا,بعضی وقتا واقعا ادم و متعجب میکنن این فسقلیا