در کنار پدر
سلام از یکشنبه شب تا حالا پیش باباجونیم . واااااااااااااای که چقدر توهم دلت مثل من برای بابا جون تنگ شده بود . رفتیم تهران پیش شروین کلی خوش گذشت . بابا جون هم مستقیم اومد اونجا کلی از دیدنش خوشحال شدیم من و تو . با هم برگشتیم شمال و تا حالا در کنار بابا حامدیم . بابا از کنارت نمی تونه تکون بخوره سریع اعتراض میکنی و میگی بیاد پیشت . صبح ها که چشمات رو باز میکنی اول اسم بابا رو میاری تا می بینیش خیالت راحت میشه . داره میره بیرون دنبالش گریه میکنی و میگی کفش بپوشم ( چون کفش تازه خریدی ذوق داری ) با بابا برم . تا بعد عاشورا بابا پیشمونه چقدر حیف ...
نویسنده :
مامان
11:35