نیکا و دریا
مامانی سلام . دیروز با خاله اینا رفته بودیم دریا . من از علاقه ایی که تو به آب داری حدس میزدم که باید از دریا خوشت بیاد قبلاً شش ماهه که بودی یه دفعه با باباجون رفته بودیم دریا با اینکه کوچیک بودی اما خیلی ذوق کرده بودی دیروز که تو راستین فقط دوست داشتید توی آب باشید . خیلی بهت خوش گذشته بود کلی بازی کردین توی ماسه ها غلت میزدید . تا دستت رو رها میکردم میدوییدی سمت دریا . خلاصه کلی کیف کردین . امروز هم تا غروب نوده بودیم دیگه خسته شدم از بس بیخودی گریه میکردی تا راستین میومد سمتت نق میزدی بیچاره دوست داشت باهات بازی کنه اما تو اصلاً دوست نداشتی حتی کنارت بیاد . خلاصه کلافم کردی من هم اومدم گزافرود تا باباجون زنگ بزنه ، هم ببینیمش و هم...
نویسنده :
مامان
21:01