نیکانیکا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره

گل همیشه بهارم

ماموریت پدر

باز هم بابا رفت و من و تو تنها شدیم . و چقدر هم بابا موقع رفتن دل نگران بود . دیدن چهره غمگین بابا جون و اینکه چطور بغلت کرده بود و جدا نمیکردت از خودش ، خیلی ناراحتم کرد . اما باید تحمل کرد . از بغل بابات جدا نمیشدی و با کلی گریه و زاری خلاصه بابا رفت تا 60 روز دیگه بیاد . خیلی سفارش کرد مواظبت باشم ، وقتی خسته ام و تو اذیتم کردی سعی کنم سرت داد نکشم و ...  راستش از ماموریت بابا توی عراق خیلی راضی نیستم چون هم دیر به دیر میاد هم اینکه اونجا خیلی شلوغه و امنیتش پایین . امیدوارم هرچه زودتر تموم بشه . بابا جون من و نیکا دوستت داریم و همیشه به یاد هستیم   ...
19 مرداد 1392

دندان آسیاب

اونقدر باهاش بازی کردم و وسط بازی بهش گفتم دهنامون رو باز کنیم ( من و نیکا ) تا تونستم ببینم دندانش در آومده همین طوری که اصلاً نمیذاره ببینم . همین کارهاش باعث شده اصلا تا حالا مسواک زدن جزء برنامه هامون نباشه . مسواک داره ولی اصلاً دوست نداره تو دهنش ببره بیشتر دسته ی مسواک تو دهنشه . من کلاً مادری نیستم که هی با خودم بگم بزرگ میشه خودش یاد میگیره و بیشتر دوست دارم هر چیزی رو سر وقتش یاد بگیره ولی سر مسواک زدن تا حالا نتونستم کاری بکنم و مجبورم بگم : بزرگ بشه یاد میگیره
6 مرداد 1392

روز شمار

سلام عشق مامان . همین الان وقتی مشغول بازی بودی نگاهت میکردم چقدر زیبایی عزیزم . گفتم بیام برات ینویسم بگم خیلی دوستت دارم بیشتر از همیشه ، هر روز بیشتر از روز قبل . بسیار خوشبختم که تو دخترم هستی .تمام سعی مامان این هست که تو شاد زندگی کنی و در سلامت باشی بابا جون هم همیشه سعی خودش رو کرده تا تمام امکانات رفاهی در اختیارت باشه این مدت ها چون بابا پیش مون بوده تو خیلی بهش وابسته شدی ولی مامانی تا چند روز دیگه بابا بازهم ماموریتش شروع میشه . دیشب موقع خواب بابا مثل همیشه اومد تو اتاقت تا ببوستت و شب بخیر بگه موقع رفتنش اصرار داشتی بابا پیشت باشه تا بخوابی و همین طور هم شد . بابا اگه نی نی دیگه یی رو بغل کنه گریه میکنی که بذارش پایین . مامان...
5 مرداد 1392

روز شمار

سلام عزیزم بسیار بزرگ شدی و زیباتر دوستت دارم واکسن 18 ماهگیت با 5 روز تاخیر زده شد . و تو این واکسن رو هم مثل بقیه واکسن هات راحت سپری کردی . کمی گریه ، یکم ورم پا ، یه کوچولو هم تب . البته چون هم زمان بود با در آوردن دندان سوم ردیف پایین یکم شب بیخواب هم شدی . دختر نازم 3 تا دندان رو با هم درآورده . یکیش کامل دراومده دو تای دیگش ( آسیاب دو طرف ردیف پایین ) ورم داره و هنوز یه دو سه روز وقت میخواد . برام جالبه همه ی مراحل رشد نیکا قلتیدن ، سینه خیز رفتن ، چهار دست و پا رفتن ، راه رفتن ، حرف زدن همه زودتر از موعد بوده جز دندون درآوردن . کامل حرف میزنه و هنوز 6 تا دندون داره . میگن بابا حامد هم دیر دندون در آورده بود امروز ...
2 مرداد 1392

18 ماهگیت مبارک نازنینم

امروز نیکا 18 ماهه شد . نمیدونم چرا از خیلی قبل تر منتظر بودم دخترم 18 ماهه بشه . انگار فکر میکردم 18 ماهگی یعنی شروع بزرگی های نیکا . یه جورایی هم اشتباه نمیکردم . نیکا الان خیلی راحت بیشتر حرف هاشو میزنه و راحت منظور بقیه حرف هاشو که نمیتونه بزنه به من و بقیه میرسونه .دیگه راحت خودش غذا میخوره ، از خواب بیدار میشه صدام میکنه و من دیگه نگرانش نیستم وقتی خوابه و من مشغول کارهامم . تشنش میشه میگه آب و گرسنش بشه میگه مامان غذا . و اینها همه از دغدغه های یک مادر کم میکنه . گاهی اوقات پوشکش رو در میارم تا عادت کنه بهم بگه جیش داره اما دختر گلم تا زمانی که پوشک نداره جیشش رو نگه میداره و تا پوشکش میکنم جیش میکنه و اونقدر هم بزرگ نشده که بگه...
27 تير 1392

روز شمار

ابتدا گویمت : بسیار دوستت دارم عزیزم سلام دخترکم ، نفسکم . این مدت دیر به دیر به وبلاگت سر میزنم یکم درگیر زندگیم . آخه در این مرخصی که بابا اومده تصمیم گرفته دیگه به ماموریت نره و یکم اوضاع شغلیش بهم ریخته . البته برای تو خیلی بد نشد چون دل سیر بابا رو میبینی و باهاش بازی میکنی . همش هم ازش تقاضای بستی ( بستنی ) میکنی که وقتی میره بیرون برات بخره . توی حرف زدن خیلی پیشرفت کردی حدوداً بیشتر کلماتی که در روز میشنوی و ما بهت میگیم رو تکرار میکنی ( دست و پا شکسته ولی منظور خودت رو میرسونی ) . واسه مهمونی که مامان عمو محمد رضا واسه خاله زهرا داده بود راستین اینها هم شرکت داشتن. خیلی بامزه اسمش رو صدا میکردی ( داستین ) . خیلی هم با...
21 تير 1392