نیکانیکا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره

گل همیشه بهارم

در کنار پدر

سلام از یکشنبه شب تا حالا پیش باباجونیم . واااااااااااااای که چقدر توهم دلت مثل من برای بابا جون تنگ شده بود . رفتیم تهران پیش شروین کلی خوش گذشت . بابا جون هم مستقیم اومد اونجا کلی از دیدنش خوشحال شدیم من و تو . با هم برگشتیم شمال و تا حالا در کنار بابا حامدیم . بابا از کنارت نمی تونه تکون بخوره سریع اعتراض میکنی و میگی بیاد پیشت . صبح ها که چشمات رو باز میکنی اول اسم بابا رو میاری تا می بینیش خیالت راحت میشه . داره میره بیرون دنبالش گریه میکنی و میگی کفش بپوشم ( چون کفش تازه خریدی ذوق داری ) با بابا برم . تا بعد عاشورا بابا پیشمونه چقدر حیف ...
16 آبان 1392

تاب تاب عباسی

از مدتها پیش شروع به خواندن شعرهای مختلف که تا حالا از زبون من و بقیه شنیدی ، کرده بودی البته به همراهی من . دیروز اولین شعرت رو به تنهایی تا انتهاش خوندی تاب تاب عباسی                         خدا من رو نندازی                                                   اگه میخوای بندا...
11 آبان 1392

ببینم ، ببینم

دخترکم وارد مرحله ی جدیدی از رشدش شده . کنجکاوی جالبه ، یه مدتیه با هرچی که برخورد میکنه اگه درش بسته باشه ، یا اگه از بیرون صدایی رو بشنوه و ... خیلی بامزه میگه " ببینم ، ببینم " دوست داره از همه چیز سر در بیاره و هیچ چیز از چشمای قشنگ و تیز بینش دور نمی مونه منم سعی میکنم به این حسش احترام بذارم و برای تمام کنجکاوی هاش ارزش قائل بشم . فکر کنم این راحت ترین و ساده ترین کاری هست که میتونم براش بکنم دخترک کنجکاوم دوستت دارم عاشقانه راستی بابا حامد قرار بود این هفته چهارشنبه پیش ما باشه که کارش اجازه نداد انشاالله چهار شنبه هفته آینده پیش ماست . نیکا در این تاریخ 21 ماه و 6 روز ش است . ...
6 آبان 1392

گریه ی من و نیکا

سلام عزیزم . واسه کم اشتهاییت برده بودمت دکتر . دکتر روحانی یه دکتر مسنی هست که مامان و بابا هم کوچیک بودیم میبردنمون پیش اون .خلاصه بگم که از دیدن دکتر کلی گریه کردی . دکتر میگفت که تو خیلی به من وابسته هستی باید یکم آزادت بذارم تا این وابستگی از بین بره . یه سری هم آزمایش بهت داد که امروز رفتیم آزمایشگاه . توی راه که بهت گفتم داریم میریم تا ازت خون بگیرن و ... نق میزدی که نریم . وقتی دم در آزمایشگاه رسیدیم و مسئولهای اونجا رو با لباس سفید دیدی زدی زیر گریه . رگ دستای خوشگل و توپلیت رو هم نمیتونستن درست بگیرن که باعث شد هم من و هم تو کلی گریه کنیم تا کارشون تمام بشه . آزمایش ادرار و مدفوع هم داری که اونم برای خودش باید پروژه یی بزرگ بشه ...
30 مهر 1392

دل نوشته

سلام نیکا جان الان که دارم این مطلب رو برات مینویسم تو مشغول بازی با عزیز مرجان هستی گفتم بهتون برید توی آفتاب کمی بازی کنید ، آفتاب برات خوبه و به رشد استخوانهات کمک میکنه . مامانی حدودا یکی دوماهی میشه دل و دماغ ندارم برای بازی کردن و سرگرم کردنت . هرچی هم به خودم فرصت میدم این مشکلم حل نمیشه . در کنارت هستم ، فراوان بغلت میکنم و می بوسمت ، بهت میگم دوستت دارم و بابا هم دوستت داره و ... تمام وظایف مادری خودم رو درست انجام میدم بازم دلم راضی نمیشه . همش فکر میکنم باید بیشتر از اینا برات وقت بذارم . آخه قبل از اینا من بسیار پر انرژی بودم و برات بازی های زیادی داشتم اما الان احساس میکنم همش خسته ام . دوری بابا جون روم خیلی تاثیر گذاشته و خیل...
25 مهر 1392

مامان بریدم

مامانی چقدر امروز اذیتم کردی الان که ساعت 11 نیم صبح هست از صبح ساعت 8 که بیدار شدی تا حالا نق و نوق کردی نمیدونم شاید هم داری دندون در میاری شاید هم مریض شدی و تنت درد میکنه ( خودت که دماغت رو می مالی میگی مریض شدم ) . خیلی خیلی مامان صدا میکنی پیش هیچ کسی نمی مونی جزء مامان ( سرم درد گرفته ) بعد همه این ماجراها به خودم میگم دخترکم که باباش نیست باید بیشتر کنارش باشم ...
20 مهر 1392

تخیل زیبا

سلام این روزها زیاد از قوه ی تخیلت استفاده میکنی . برام جالبه وقتی سبد بزرگی رو وارونه میکنی و با زحمت روش میشینی و میگی : سوار موتور شدی و موتور خاموشه . وقتی چندتا مکعب رو در مدادی فرو میکنی و با ذوق میگی : داری بستنی میخوری . مهره های به نخ کشیده ( البته خودت هنوز بلد نیستی این کار رو ) رو دور دستت می پیچونی و میگی : النگو . پات رو وارد ظزف کوچکی میکنی و میگی : کفش پوشیدم یا میذاری روی سرت میگی : کلاه گذاشتم .
20 مهر 1392

خواننده کوچولو

شعرهایی که برات خوندم و تو دوستشون داری رو زیر لب زمزمه میکنی و این من رو غرق لذت میکنه . از لابه لای زمزمه هات وقتی دقت میکنم میتونم کلمات آشنایی که در شعرهای تکرار شده رو بشنوم مثلاً میگی شادی شادی ( شادی شادی شادی رو لب خنده میاره       بازی بازی بازی چقدره مزه داره ) پاشو پاشو خورشید رو نگاه کن ( پاشو پاشو خورشید رو نگاه کن  پاشو پاشو آفتاب رو صدا کن ) عروسک من ( عروسک من  قرمز پوشیده   تو رختخواب مخمل آبی خوابیده ) همه این شعرها رو حفظی و میتونی جاهای خالی رو برام پر کنی . از خیلی زودترها شاید از 14 ماهگی متوجه شدم جاهای خالی رو پر میکنی و از 20 ماهگی شروع کردی به ...
16 مهر 1392